آخرین نامه ی معشوق
«آخرین نامهی معشوق» نوشته جوجو مویز(-۱۹۶۹)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب یکی از رمانهای عاشقانه موفق سال ۲۰۱۱ است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«داره بیدار میشه.»
صدای فشفشی میآمد، صندلیای روی زمین کشیده شد، بعد با یک حرکت سریع حلقههای پرده به هم کیپ شدند. دو نفر با هم پچپچ میکردند.
«میرم دکتر هارگریوز رو بیارم.»
بعد سکوتی برقرار شد. در این حین متوجهی صداهای متفاوت و خفهای شد که از دوردست میآمد، ماشینی عبور میکرد. غریب به نظر میرسید. انگار صدا از زیر پایش میآمد. گوش داد تا صدا را جذب کند. اجازه داد تا واضح شود. همانطور که سعی میکرد صداها را تشخیص دهد، ذهنش داشت این ندانستن را جبران میکرد. درد راهش را بهطرف بالا پیدا کرد: اول بازویش، حسی تیز و سوزناک از آرنج تا شانهاش حس کرد و بعد سرش سنگین شد. تمام بدنش درد میکرد. اینطور شده بود وقتیکه او...
وقتیکه او...؟
«میگه پردهها کشیده باشه.»
دهانش خیلی خشک بود. لبهایش را روی هم گذاشت و با درد آب دهانش را قورت داد. میخواست که برایش آب بیاورند، اما کلمات از دهانش خارج نمیشدند. کمی چشمهایش را باز کرد. دو تصویر غیرقابلتشخیص جلوی چشمانش حرکت میکردند. هر بار که فکر میکرد، داشت میفهمید چه کسانی بودند، دوباره حرکت میکردند. آبی، لباس آبی پوشیده بودند.
«میدونی کی همین الان وارد طبقهی پایین شد؟»
یکی از صداها آرام شد.