آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 6
در حال خواندن 0
خواندم 6
دوست داشتم 193
دوست نداشتم 3

مزایای منزوی بودن

امتیاز محصول:
(28 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
167939
شابک:
9786007845370
انتشارات:
موضوع:
رمانهای خارجی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1395
جلد:
شومیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
224
شماره چاپ:
1
طول:
21
عرض:
14.8
وزن:
269 گرم
قیمت محصول:
1,785,000 ریال
2,100,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره مزایای منزوی بودن:

«مزایای منزوی‌ بودن» نوشته استیون چباسکی(-۱۹۷۰)، نویسنده آمریکایی است. این کتاب توانست به مدت ۷۱ هفته در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز قرار بگیرد. این کتاب مجموعه‌ای از نامه‌های میان دو دوست است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

دوست عزیز

مثل همه‌ی صبح‌های بعد از اون شب اول، وقتی از خواب بیدار شدم احساس خستگی می‌کردم، قلبم تپش داشت و نمی‌تونستم خوب نفس بکشم. من و پاتریک وقت زیادی رو با هم می‌گذرونیم. خیلی هم مشروب می‌خوریم. یعنی پاتریک بیش‌تر می‌خوره و من مزه می‌کنم بیش‌تر.

دیدن دوستی که به این روز افتاده و این‌قدر زجر می‌کشه واقعاً سخته. مخصوصاً وقتی‌که هیچ کاری نمی‌تونی بکنی جز این‌که “پیشش باشی”. دلم می‌خواد کاری کنم که این وضع تموم شه ولی نمی‌تونم. به همین خاطر سعی می‌کنم هر وقت می‌خواد دنیاش رو بهم نشون بده باهاش باشم.

یه شب پاتریک منو به پارکی برد که مردها می‌رن تا همدیگه رو پیدا کنن. پاتریک بهم گفت اگه نمی‌خوام کسی مزاحمم باشه کافیه به چشم‌های کسی نگاه نکنم. گفت که ارتباط چشمی این‌جا به معنی موافقت با اینه که به‌شکل ناشناس با هم رابطه داشته باشین. هیچ‌کس حرفی نمی‌زنه. فقط جایی رو پیدا می‌کنن که برن. بعد از مدتی پاتریک کسی رو پیدا کرد که ازش خوشش اومد. پرسید سیگار لازم دارم و وقتی گفتم نه رو شونه‌م زد و با اون پسر رفت.

رو نیمکتی که اون‌جا بود نشستم و به اطراف نگاه کردم. تنها چیزی‌که می‌دیدم سایه‌هایی از آدم‌ها بود. بعضی‌ها رو زمین. بعضی‌ها کنار درخت‌ها. بعضی‌ها در حال راه رفتن. خیلی ساکت بود. بعد از چند دقیقه‌ای سیگاری روشن کردم و بعد صدای کسی رو شنیدم که تو گوشم چیزی گفت.

صدا پرسید: «یه سیگار اضافه داری؟»

برگشتم و مردی رو تو سایه دیدم.

گفتم: «البته.»

سیگاری رو به طرفش دراز کردم و اونم گرفت.

گفت: «آتیش داری؟»

گفتم: «البته.» و کبریتی براش روشن کردم.

برچسب‌ها: