هزارتوهای بورخس
درباره کتاب:
کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه و اشعار بورخس بزرگ به انتخاب زنده یاد آقای میرعلائی کسی که بورخس را به ایرانیان شناساند می باشد . در مورد آقای میرعلائی هم خوبه ذکر کنیم که اصفهانی هستند . ( که نکته بسیار بسیار مهمی هست ). ایشون مدتی هم در دانشگاه صنعتی اصفهان تدریس می کردند و از اعضای جنگ اصفهان بودند . خدمات بسیار ارزشمندی برای دوستداران ادبیات در ایران انجام دادند و از جمله روشنفکرهایی هستند که در جریان قتل های زنجیره ای به قتل رسیدند .
زئوس!
حتا زئوس هم یارای گشودن این تورها را ندارد
که از سنگند و به دور منند. مغزم فراموش کرده است
کسانی را که من در طی راه دیده ام ،
راه نفرت بار دیوارهای یکنواخت ،
که سرنوشت من است
تالارها به نظر راست می آیند
اما مزورانه پیچ می خورند، دایره های پنهانی می سازد!...
شعر هزارتو جایگاه خاصی در مجموعه ی «هزارتوهای بورخس» دارد چرا که نام اثر به نوعی اشاره به همین شعر دارد . در واقع بورخس ، هزارتو را استعاره ای برای زندگی می داند. استعاره ای با وجه شبه «فراموشی» . همانگونه که لابیرنت از حفره ها و راهروهای مختلف تشکیل می شود و مسیر بازگشت و رهایی از درون دخمه ی لابیرنت دشوار و گاه ناممکن است خروج و رهایی از لابیرنت های ذهن آدمی نیز به طور مشابه سخت و ناممکن می نماید و در این میان فراموشی مانند غولی (مینوتور) در میانه ی هزارتو ایستاده است .شباهت دیگر لابیرنت با ذهن آدمی در جلوه های لحظه به لحظه ی آن است. در هزارتو همواره هراسی از برخورد با موقعیت تازه وجود دارد ورود به هزار تو ورود به دنیای است که هر لحظه امکان اتفاقی تازه در آن می رود. لابینرت همچون ذهن آدمی هر لحظه مکانی تازه از خود را به نمایش می گذارد. راه های تودرتوی لابیرنت زندگی آنقدر یکنواخت و تمام ناشدنی می نماید که حتا زئوس (خدای خدایان در اساطیر یونان) نیز می تواند آدمی را از این دایره های پیچاپیچ برهاند.