اولئانا
نمایشنامهی اولئانا نوشتهی دیوید ممت برای نخستین بار در سال 1992 منتشر شد. این نمایسنامه یکی از مشهورترین نمایشنامههای نوشته شده توسط دیوید ممت است. علی اکبر علیزاد، مترجم، دربارهی این نمایشنامه مینویسد: «اولئانا، بحثانگیزترین و چه بسا مهمترین نمایشنامه دیوید ممت تا اواخر دهه نود است. سوای مایههای شدیدا سیاسی، اجتماعی متن، که در همه اجراهای آن (در اروپا و امریکای شمالی) مناقشات زیادی را باعث شد، زبان و ساختار نمایشی آن فوقالعاده جذاب، منحصربهفرد و آموزنده است. بهرغم ظاهر گولزننده و رئالیستی آن، در نهایت نمیتوان این نمایشنامه را کاملاً رئالیستی دانست. اولئانا به رغم پایبندی به برخی قواعد درام رئالیستی، در عمل، سازوکارهای رئالیسم را از درون ویران میکند.
اولئانا از ساختار مثلثی درام ارسطویی ــ که ظاهرا مورد ستایش خود ممت نیز هست ــ بهره میگیرد. نمایشنامه در سه پرده اوجگیرنده، کشمکشی حاد میان دو شخصیت کنشمند را شکل میدهد. بنابراین، ساختار رایج درام ارسطویی با شروع، میانه و پایان مشخصاش در اینجا به نحو بارزی حضور دارد. شخصیتها کاملاً فعال و دارای مشخصههای بارز فردیاند. اما انحراف اولئانا از قواعد درام ارسطویی را در کجا باید جستوجو کرد؟ مشخصترین عامل این انحراف، پایان بحثانگیز و غیرقطعی نمایشنامه است. کدام شخص پیروز میشود؟ کدام یک محقّ است؟ واکنش ما دقیقا چیست؟ گفته نهایی «کارول» دقیقا به چه چیز اشاره میکند؟ میتوان به طور قطع گفت اولئانا واکنشهای ما را چندپاره میکند. ما با پایانی باز روبهرو هستیم که در بهترین حالت به چیزی قطعیت نمیبخشد؛ البته این گفته به این معنی نیست که نمیتوان اجرایی از اولئانا داشت که به پایان ممت قطعیت ببخشد.
در بخشی از کتاب اولئانا میخوانیم
جان با تلفن صحبت میکند. کارول در آن سوی میز روبه روی او نشسته است.
جان: (با تلفن) و در مورد زمین چی. (مکث) زمین. و در مورد زمین چی؟ (مکث) در مورد اون چی؟ (مکث) نه. نمیفهمم. خب، آره، من من... نه مطمئنم که مهمه... مطمئنم که مهمه. (مکت) چون که مهمه... به جری زنگ زدی؟ (مکث) چون... نه، نه، نه، نه، نه، اونا چی گفتند...؟ با بنگاه صحبت کردی... زنه کجاست...؟
خب، خب، باشه. یادداشتهاش کجاست؟ یادداشتهایی که با اون برداشتیم کجاست. (مکث) فکر میکردم بودی؟ نه، نه، ببخشید، منظورم این نبود، فقط فکر میکردم تو رو دیدم وقتی اونجا بودیم... چی...؟ فکر میکردم تو رو اونجا با یه مداد دیدم. چرا الان؟ من می گم که... خب. به همین خاطر که میگم «به جری زنگ بزن.»
خب، الان نمیتونم بیام. چو...نه. من هیچ برنامهریزیای... گریس:« من هیچ... من خوب میدونم که... ببین: ببین. به جری زنگ زدی؟ به جری زنگ میزنی...؟ چون الان نمیتونم. میآم، مطمئنم که یه ربع، تا بیست دقیقه دیگه، اونجام، قصدم همینه. نه، ما از دستش نمیدیم. ما این خونه رو از دست نمیدیم. ببین: ببین، من دست کم نمیگیرم.