آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 3
دوست نداشتم 0

وضعیت بنفش

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
131798
شابک:
9786002293268
انتشارات:
موضوع:
گوناگون
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1394
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
95
وزن:
140 گرم
قیمت محصول:
70,000 ریال
موجود نیست
درباره وضعیت بنفش:
درباره کتاب:

وضعیت بنفش» داستان سه گانه ی تو در تویی از یک حادثه است که در پی آن همه چیز ناگهان به هم می ریزد؛ مثل یک توده ی سرطانی که سلول ها در آن دیوانه می شوند.

مافی درباره ی دهمین اثر خود می گوید: «داستان ضد ساختار است و عمدا همه چیز به هم ریخته. حوزه ی کاری من فلسفه است و مطالعات جدی ترم، انگاره های پست مدرن است. به همین دلیل نوشتن داستان ضدساختار را برای بیان آنچه فکر می کردم، ترجیح دادم.»
وی در ادامه می گوید: «این کتاب دهم من است. کتاب های آخرم “وضعیت مجهول” و “جزیره ی سلاخی” بودند. این یک سه گانه ی وضعیت است که بخش اولش “وضعیت مجهول” بود، بخش دوم “وضعیت بنفش” و بخش سوم “وضعیت تهی” که هنوز برای انتشار سومی تصمیم نگرفته ام. “وضعیت بنفش”، آیینه ی امروز ماست. امروز کشوری که در دوره ی گذار عقیمی قرار گرفته و پیش نمی رود و در حال اضمحلال است. چرا که ما نه عناصر سنتی مان اشباع شده اند و نه مظاهر مدرن وارداتی مان تئوریزه. حالا وسایل پسامدرن هم در اختیارمان قرار گرفته که ما را در گل فرو برده. این اغتشاش و تشویش انگاره ی اصلی من در وضعیت بنفش بوده است.»

مافی درباره ی ایده ی اولیه ی این کتاب می گوید: «رمان نوشتن برای من مثل هجوم افکار به کاغذ است، مثل یک به دنیا آوردن. من این رمان را بار اول در شصت و هشت ساعت بی وقفه نوشتم که بعدتر حک و اصلاح شد. مثل “جزیره ی سلاخی” که در هفتاد و دو ساعت هجوم آورد. “وضعیت بنفش”، در نوشتن کتاب یک رکورد است برای خودم.»

در بخشی از داستان می خوانیم:

«اتفاقات عجیب در اداره ی جان گیری کم نمی افتد. باور کنید زیاد هم هست. حکمت است دیگر. در بورکینافاسو که بودم یک روز باید دختربچه ای را به خاطر فقر غذایی می کشتم. دستور که آمد وا رفتم، همان جا استعفایم را نوشتم، اما گفتند تو برای تبعید آمده ای نه به میل خودت که حالا بخواهی استعفا دهی. چه خاطره ی تلخی بود. دست آخر، دختر را که روی یک حصیر پاره پاره شده میانِ انبوه حشرات پرنده به کما رفته بود، جان گیری کردم و بعد از آن کوشیدم اساساً در هیچ کاری دخالت نکنم. اما یادم است روح سیاهش را که به مأموران جان شویی دادم، خندید، از این که جانش را گرفته بودم خوشحال بود و با نگاهش ازم تشکر می کرد.»
برچسب‌ها: