آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 7
دوست نداشتم 0

آه ای مامان

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
174619
شابک:
9786007141953
انتشارات:
موضوع:
رمان ایرانی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1397
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
112
شماره چاپ:
6
طول:
21
عرض:
14.8
وزن:
134 گرم
قیمت محصول:
280,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آه ای مامان :

درباره کتاب:

 

احمد حسن‌زاده که پیش از این با نگارش کتاب «مستر جیکاک» برنده جایزه ادبی هفت‌اقلیم نیز شده بود در این مجموعه داستان با دلمشغولی‌های سابق خود در زمینه تجربه‌گرایی و استفاده از نگاه خود به نمایشنامه‌نویسی دست به خلق اثر زده است.

عناوین داستان‌های این مجموعه عبارتند از مامانخانه، هملت مامان، شیارها، آمریکا، آه ای مامان، وقتی مادر تنهایم گذاشت مرگ بابا را فراموش کرد و...، ژنرال، نوک سبیل، پناهگاه، آه ای رفیق و لکه

در تمامی این داستان‌ها حضور عنصر مشترکی با عنوان مادر به چشم می‌خورد که محوریتی به داستان‌های این مجموعه داده است. در کنار این مساله زبان طنزآمیز نویسنده در بیان موقعیت داستانی نیز به جذابیت این اثر افزوده است.

در مجموعه داستان «آه ای مامان» تمامی قصه‌ها به طور کامل در فضاهای شهری می گذرد و به فروپاشی و ویرانی انسان تنهای معاصر می پردازد.

در یکی از داستان‌های این مجموعه می‌خوانیم: این زن، توی این سن، همینطور الکی الکی شروع می‌کند به بازی کردن مثل بچه‌ها. اصلا هم کاری ندارد کسی باشد یا نه. وقتی می‌خواهد بازی کند، خودم برایش موسیقی می‌گذارم و می‌نشینم تماشایش می‌کنم و بغض گلویم را می‌گیرد. جوری می‌رود توی کوک موسیقی که نگو. اول دست‌هاش را مثل بال‌های پروانه  بالا و پایین می‌کند. درست مثل بچه‌های کوچک. خیلی معصومانه. بعد هم شروع می‌کند و با انگشت‌های هر دو دست شکلک می‌سازد. مثلا قلب می‌سازد یا یک جور حشره خیالی یا چهارپایی که در حال دویدن است و یا دو انگشت دستش را راه می‌برد روی پایش، مثل بچه‌ها، وقتی راه رفتن آدمیزاد را تقلید می‌کنند. من هم می‌نشینم نگاهش می‌کنم. اصلا کاری به کارش ندارم. این طور مواقع است که حالت چشم‌هایش مثل چند سال قبل، وقتی بابا و آبجی زنده بودند و تو هم بودی می‌شود. وقتی سرحال بود. خیلی این نگاهش را دوست دارم. این کار خوشحالش می‌کند. باید ببینی‌اش.

برچسب‌ها: