آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 15
دوست نداشتم 0

تاوان

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
هنر
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
157098
شابک:
9789642431458
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
کودک و نوجوان
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1395
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
136
وزن:
180 گرم
قیمت محصول:
200,000 ریال
موجود نیست
درباره تاوان:
درباره کتاب:

این کتاب به عنوان صد و سی و نهمین عنوان مجموعه «نمایشنامه های برتر جهان» این ناشر چاپ شده و نسخه اصلی اش در سال ۱۹۶۸ نامزد نهایی جایزه تونی بوده است.

آرتور میلر نمایشنامه نویس شناخته شده آمریکایی و مولف نمایشنامه هایی چون «مرگ فروشنده»، «همه پسران من» و ... است. او در این نمایشنامه به سراغ یک خانواده دیگر آمریکایی رفته است. در این خانواده دو برادر وجود دارد که یکی جراحی موفق و دیگری پلیسی معمولی و متوسط است. این دو بعد از سال ها به خاطر فروش اسباب و اثاثیه پدرومادرشان با یکدیگر روبرو می شوند. در نتیجه اتفاقات گذشته را مرور می کنند و این مرور کردن، موجب شناخت کیفیت زندگی هر یک از آن ها می شود.

نمایشنامه «تاوان» دو فلسفه متفاوت درباره زندگی را به تصویر می کشد. کلایو برنز منتقد روزنامه نیویورک تایمز، این اثر را یکی از سرگرم کننده ترین و جذاب ترین نمایشنامه های میلر می داند. این منتقد می گوید این نمایشنامه در خور نمایش بوده و از تکنیک های نمایشی کلاسیک وحدت زمان، مکان و عمل پیروی می کند، و دلبستگی میلر به همراه استعدادهای بی نظیرش را به عنوان قصه گوی مادرزاد، متجلی می کند.

این نمایشنامه ۴ شخصیت دارد که به ترتیب عبارت اند از: ویکتور فرنتس مردی تقریبا ۵۰ ساله، استر فرنتس زنی تقریبا ۴۰ و چند ساله، گرگوری سالمون پیرمردی قوی هیکل و والتر فرنتس مردی پنجاه و پنج ساله.

در قسمتی از «تاوان» می خوانیم:

ویکتور: موضوع اینه که من باید اونو تقسیم کنم، می فهمی...

سالمون: بسیار خب... پس من یه قبض به تو می دم و شیصد دلار کم می کنم.

ویکتور: نه نه ... [بلند می شود و بی هدف این طرف و آن طرف در حالی که به اثاثیه نگاه می کند می رود]

سالمون: چراکه نه؟ اون از تو کنده تو هم از اون بکن. اگه بخوای من چهارصدتا کم می کنم.

ویکتور: نه، نمی خوام این کارو بکنم. [مکث کوتاه] فردا بهت زنگ می زنم.

سالمون: [لبخند می زند] خیله خب؛ اگه خدا بخواد و فردا اون جا باشم تلفنتو جواب می دم. اگه نبودم...[مکث کوتاه] که هیچی.

ویکتور: [به او بر می خورد اما می خواهد که باور کند] دوباره شروع نکن لطفا، می شه؟
برچسب‌ها: