آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 5
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 43
دوست نداشتم 0

چوب بدستهای ورزیل

امتیاز محصول:
(3 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
هنر
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
148388
شابک:
9789643518912
انتشارات:
موضوع:
روان شناسی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1394
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
96
وزن:
130 گرم
قیمت محصول:
800,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره چوب بدستهای ورزیل :
درباره کتاب:

چوب به دستهای ورزیل که نخستین بار در دهه ی چهل چاپ شد، نگاه نویسنده است به حضور مستشاران خارجی که به ظاهر برای بهبود اوضاع می آیند اما کم کم مقیم شده و همه چیز را می بلعند .حمله گرازها در دهی که محصول را غارت می کنند، روستائیان را به اندیشه ی استخدام شکارچیانی می اندازد اما شکارچیان رحل اقامت می افکنند و وضیعتی بدتر از گرازها پدید می آورند، روستائیان چاره ای جز قیام ندارند اما آیا قیام می کنند. ….

غُلامحُسین ساعِدی معروف به گوهرمراد متولد شنبه ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز یکی از بزرگ ترین نویسندگان معاصر ایرانی است. از داستان گاو او (در مجموعه عزاداران بیل)، فیلمی به همین نام ساخته شده است که موفقیتی جهانی یافت.

ساعدی تحصیلات خود را با درجه دکترای پزشکی، گرایش روان پزشکی در تهران به پایان رساند. نویسندگی را از سن ۱۶ سالگی آغاز کرد و سال های زیادی را به نمایش نامه نویسی و داستان نویسی فارسی گذراند. وی در روز شنبه ۲ آذر ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد.

او که خود ترک آذری بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقمند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»

بخشی از کتاب:

صحنه خالی ست . خروپف شکارچی ها از ساختمان دست راست بلند است . در و پنجره ساختمان طرف چپ باز است. سر و صدای عده ای از ساختمان دست چپ شنیده می شود. اسدالله از کوچه دست راست عقب پیدا می شود که بسته بزرگی لحاف و تشک به دوش دارد. از پله های طرف چپ بالا می رود. محرم از کوچه دست راست جلو با یک بسته بزرگ لحاف و تشک به دوش وارد می شود.)

نعمت : (که از کوچه چپ عقب پیدا شده ) آهای محرم خسته نباشی !
محرم : می خوای چی بگی ؟
نعمت : حرف های خودتو .. ! یادت رفته ؟
محرم : آره یادم رفته !
نعمت : (می خندد) میدونی چکار می کنی ؟
محرم : آره می دونم !
برچسب‌ها: