جان آزاده (زندگی نامه امیلی برونته)
"این کتاب، سرگذشت نامهی "امیلی برونته" ـ از نویسندگان برجستهی انگلیسی و خواهرانش "شارلوت" و "آن برونته" ـ است.
گفتنی است وی را خوش قریحهترین برونتهها میدانند که این امر مرهون رمان "بلندیهای بادگیر" است که در سال 1847 منتشر گردید.
این رمان، دربارهی فردی است که از طرف پدر و مادر کولی خود طرد شده و به وسیلهی مرد دیگری پرورش یافته است. این فرد که پیوسته مورد اهانت برادرخواندهی خود قرار گرفته، هنگامی که به سن رشد میرسد، خانه را ترک گفته و به سفری طولانی میپردازد و او پس از تلاش بسیار، با ثروت فراوان بازمیگردد و درصدد برمیآید تا از کسانی که او را تحقیر کردهاند انتقام بگیرد. "امیلی" به جز این رمان، پارهای اشعار نیز سرود. او سرانجام به سال 1848 در سی سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت."
زر و زیور این جهان را به خواری می نگرم
و عشق را به سخره می گیرم
و شهوت نام و آوازه
در چشم من جز خواب و خیالی پوچ نیست
که با طلیعه صبحدم رنگ می بازد
و اگر این لبها به راز و نیازی بگشاید
به جز این زمزمه دعایی بر لبم نیست-
" بار سنگین این دل را از من باز ستان
و به من رهایی بخش"
آه آری، همچنان که روزهای عمر من
شتاب آلود به سوی لحظه های واپسین گام بر می دارند
این است آنچه من به لابه و زاری می خواهم
در قلمرو مرگ و زندگی
مرا جانی آزاده عطا کن
و شهامتی که رنج را تاب آورم
به این فکر افتادم که آیا قرار است بهترین سال های عمرم را در این شرایط فلاکت بار به بردگی این و آن بگذرانم و از دیدن بطالت، بی تفاوتی و حماقت بی اندازه این آدم های زمخت و نچسب و کله پوک، و از اینکه مجبورم ریخت آدمهای مهربان و صبور و جدی و زحمتکش را به خودم بگیرم، از شدت خشم جان به لبم بیاید اما خم به ابرو نیاورم؟ آیا باید روزهای پی در پی خودم را به این صندلی زنجیر و در این چهاردیواری محبوس کنم و ببینم خورشید در آسمان تابستان شعله می کشد و زمان زمان ِ شادی و سرمستی است و هر روز که از روزهای تابستان به سر می رسد با من می گوید فرصتی را که اینک از کف می دهم دیگر دوباره به دست نخواهم آورد؟
( از متن نامه شارلوت برونته)