در جستجوی بشریتی بی نقاب (نوشته هایی از سارتر در باب سارتر)
مصطفی رحیمی از روشن فکرانی بود که تفکر را با تعهد و تعهد را با تحمل به یک جا داشت. در ایام تحصیل در پاریس با اندیشه های اگزیستاسیالیست ها و به ویژه ژان پل سارتر آشنا می شود و از همان زمان در کنار مطالعه و تحقیق، به تألیف و ترجمۀ آثار سارتر و از سارتر اقدام می کند. او از نخستین کسانی بود که در معرفی سارتر به ایرانیان بیشترین سهم را داشت و هرگز در معرفی اش تابع مد زمانه نبود، هرچند فرزند زمانۀ خود بود. اگر سارتر را انتخاب می کند به این سبب است که سارتر اندیشه را با تعهد همراه می کند؛ چیزی که سخت با مذاق او خوشایند و در تمام حیات علمی خود نسبت به آن کوشا بود.
در تمامی نوشته های رحیمی می توان ردپای سارتر را دید؛ هم در باب او نوشت و هم از او ترجمه کرد. اما در کنار معرفی و بررسی و حتی ستایش از این فیلسوف فرانسوی از نقد و خرده بر او کوتاهی نکرد و این به رویۀ فکری و سلوک اخلاقی اش برمی گشت. این کتاب دربردارندۀ تمامی نوشته ها و ترجمه های مصطفی رحیمی دربارۀ سارتر و از سارتر است که سال ها پیش در مطبوعات یا در کتاب هایش به به طبع رسانده بود و در اینجا با اندکی ویرایش آورده شده است.
در اولین گفتار این کتاب که نویسنده در آن افکار و آثار سارتر را بررسیده است، اینگونه می خوانیم: «در هر دستگاه فلسفی، بشر هدفی دارد؛ اما اگزیستانسیالیسم همۀ هدف ما را نابود می سازد و بشر را در جهانی سیاه و تباه رها می کند. در عزای مذهب، سیاه می پوشد و ادعا دارد که غیرمذهبی کردن اخلاق، اگر وظیفه تکلیف را به کلی ناممکن نکرده باشد، دست کم آن را بیهوده ساخته است. در نظر سارتر بشر به این حقیقت دردناک پی می برد که باید بدون داشتن اصلی استوار انتخاب کند و بدون اعتقاد به ملاک و مقیاسی درست تصمیم بگیرد. از طرفی به نظر سارتر اجتماع افراد موجد دشمنی و کینه است؛ بنابراین طبیعی است که بشر دستخوش خلجان و دلهره و اضطراب باشد. صفت ممتاز وجود اختیاری بی پایان است. اما هدف این اختیار چیزی جز خود آن نیست. بنابراین هیچ عملی مهم نیست، بلکه درجۀ اختیاری که بر انجام یافتن آن وجود داشته مورد توجه است و در "هستی و نیستی"، کتاب اصلی فلسفه سارتر، می خوانیم که "چه انسان به کنج انزوا بخزد و چه رهبری توده های مردم را به عهده بگیرد هر دو نتیجه اش یکی است". آیا نتیجۀ منطقی این استدلال ما چیزی جز اضطراب تواند بود؟» (ص 43)
در مقالۀ دوم نیز دربارۀ سارتر و ادبیات آمده است: «اگر جهان کافکا سراسر وحشت و تیرگی در برابر جستجوی مابعد طبیعت است، جهانی که سارتر در آثار ادبی خود نشان می دهد، همه هراس و بهت در برابر اجتماع و در برابر انسان است..... قهرمان های سارتر دنیا را سیاه می بینند و اشیایی را که می نگرند بی فروغ است، به هر جا رو می آورند، ناکامی و تیره بختی است. بیشترشان مردمانی بی قید، لاابالی و تیره روزند. در نظر آنان همۀ دنیا یخ زده و بی روح است. زندگی گویی اتاقی است که منفذی به بیرون ندارد. قهرمان رمان "تهوع" در زندگی پناهی نمی یابد. حاصل او از گذران زندگی جز دریغ و ثمری نیست». (ص 75)