آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 7
دوست نداشتم 0

تیمبوکتو (جیبی)

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
232607
شابک:
9786003532632
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های آمریکایی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
208
طول:
16.5
عرض:
11.5
ارتفاع:
1.5
وزن:
140 گرم
قیمت محصول:
125,000 ریال
موجود نیست
درباره تیمبوکتو (جیبی):

درباره کتاب:

 

پل استر نویسنده پست مدرن آمریکایی، متولد سال ۱۹۴۷ در نیویورک است که اواخر سال های تحصیل در دبیرستان به اروپا سفر کرد و چندسال از زندگی اش را در کشورهای مختلف اروپایی گذراند. او بعد از بازگشت به آمریکا، وارد دانشگاه کلمبیا شد و در حوزه ادبیات تطبیقی به تحصیل پرداخت. بعد از سرخوردگی از دانشگاه دوباره به اروپا و به شهر پاریس سفر کرد و مدتی طولانی در این شهر اقامت کرد. او دوباره به نیویورک برگشت و تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت. در همین سال ها بود که نوشتن دو رمان «کشور آخرین ها» و «مون پالاس» را شروع کرد. او تا سال ۱۹۸۰ چند کتاب شعر چاپ کرد که بعدها مقدمه ورودش به حوزه نثر و داستان نویسی شدند.

استر نزد مخاطبان ایرانی، به عنوان یکی از نویسندگان معروف بین المللی شناخته می شود و علاوه بر رمان هایش، به خاطر نوشتن چند زندگی نامه خودنوشت، محبوبیت دارد.

این نویسنده در رمان «تیمبوکتو» حکایت پراحساس زندگی یک سگ به همین نام را روایت می کند که در دنیای انسان ها حضور دارد. ترجمه لولاچی از این رمان، برای اولین بار در سال ۸۶ به چاپ رسید و حالا چاپ سوم آن راهی بازار نشر شده است.

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

دو ساعت بعد یک بستنی قیفی وانیلی با طعم آلبالو که رویش خرده های آب نبات ریخته بودند در حال آب شدن روی پیاده رو جلوی موزه ی دریانوردی پیدا کرد. و بعد، نه، پانزده دقیقه بعد، باقی مانده ی یک مرغ بریان را پیدا کرد که یک نفر روی سکویی جا گذاشته بود؛ یک جعبه ی مقوایی سفید و قرمز مخصوص غذا که در آن سه تکه نان نیم خورده، با دو بال مرغ دست نخورده، یک بیسکویت و یک کوفته ی پوره ی سیب زمینی در آبِ گوشت با نمک بود. غذا تا حدی باعث قوت قلبش بود، البته بسیار کمتر از اندازه ای که آدم فرض کند. شمکش در سط میدان او را خیلی متاثر کرده بود و تا ساعت ها بعد خاطره ی آن حمله ناشیانه ذهنش را آزار می داد. آبروی خودش را برده بود، با اینکه سعی می کرد به آن اتفاق فکر نکند، از احساس پیری و بی مصرفی، مثل داستانی تمام شده گریزی نداشت.

شب را در محوطه ای خالی زیر کپه ای علف هرز و ستاره ها که خواب را از چمشش ربوده بودند گذراند. به سختی می توانست پنج دقیقه ی تمام چشمانش را بسته نگه دارد. آن شب حتی از روز هم بدتر بود، چون اولین شبی بود که تنها مانده بود و غیبت ویلی را به شدت احساس می کرد. در فضای اطرافش، نبودِ او کاملا محسوس بود، به همین خاطر مستر بونز فقط دراز کشید و منتظر جان دادن صاحبش ماند. وقتی بالاخره بفهمی نفهمی خوابش برد، تقریبا صبح شده بود و سه ربع ساعت بعد دوباره آفتاب خواب را از چشمانش پراند. بلند شد و خود را تکاند...