آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 6
در حال خواندن 0
خواندم 2
دوست داشتم 16
دوست نداشتم 0

مارمولک سیاه

امتیاز محصول:
(2 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
197674
شابک:
9786008066439
انتشارات:
موضوع:
داستان های ژاپنی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
164
طول:
19
عرض:
13.5
ارتفاع:
1.2
وزن:
150 گرم
قیمت محصول:
1,050,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره مارمولک سیاه:

درباره کتاب:

منتقدان، بازی با ذهن مخاطب را یکی از مهمترین ویژگی‌های این کتاب می‌دانند. در معرفی این کتاب آمده است: «مارمولک سیاه بی‌شک معروف‌ترین رمان پلیسی ادوگاوا رانپو با حضور کارآهگاهش، آکچی کوگورو است. سرقتی ماجراجویانه باعث می‌شود آکچی برای یافتن سانائه، دختر جواهرفروش معروف اساکا، ردپای سارقی فریبنده و بی‌رحم ملقب به «مارمولک سیاه» را دنبال کند. آدم‌ربایی موفق این زن و تغییر چهره‌اش کار را برای کارآگاه زیرک رانپو دشوار می‌کند و در نهایت او را به هزارتویی زیرزمینی می‌کشاند که در آن موزه‌ای عجیب تأسیس شده است.

یوکیو میشیما، نویسنده معروف ژاپنی، این رمان را برای تئاتر اقتباس کرد و در فیلمی که کینجی فوکاساکو براساس نمایشنامه‌اش ساخت، نقشی جزئی نیز ایفا کرد. نشر چترنگ پیش از این با انتشار رمان شکار و تاریکی و مجموعه داستان اتاق قرمز ادوگاوا رانپو، نویسنده سرشناس ژاپنی، را به بازار کتاب ایران معرفی کرده است».

 

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: «مارمولکِ سیاهی روی بازوی چپِ زن جوان و زیبا، کش و قوس می‌آمد. به نظر می‌رسید که دارد می‌خزد و بادکش‌های پاهایش هماهنگ با حرکتِ عضلات جلو می‌رود. گویی که بخواهد از بازو به سمت شانه و بعد گردن حرکت کند و بالاخره به آن لب‌های خیس و قرمز برسد. اما سر جایش می‌ماند و هرگز پیش نمی‌رفت. شباهتِ این خالکوبی با مارمولک واقعی چشمگیر بود.

در آن لحظه در مکانی بودند شبیه راهرو دراز و پیچ در پیچی که از کف تا سقف بتنی بود. لوسترهای کریستالی زیبایی از سقف آویزان بود. ویترین‌هایی روشن در امتداد دیوارها در این سو و آن سوی راهرو قرار داشت. داخل آنها جواهراتی به شکل‌های مختلف زیر برق لوسترها مثل ستاره های بی شماری می‌درخشید. سانائه مقابل این همه زیبایی و شکوه، آهی ستایش‌آمیز کشید.

بی اختیار روی تخت بلند شده بود و با سگرمه‌های درهم، به اقداماتی که لازم بود انجام دهد می‌اندیشید. در به شدت باز شد و سه مرد آمدند داخل. یکی از آنها شروع کرد به تندتند حرف زدن: «خانم، زود باشید بیایید. اتفاق عجیبی افتاده…»

برچسب‌ها: