برو پیش از آنکه عاشقت شوم
درباره کتاب:
زن، بعد از اینکه بچهها را خواباند، کمی دیگر بیحرکت ماند. بعد، وقتی از خوابیدن موجودی که در آغوشش بود مطمئن شد، بهآرامی وارد عمل شد. با حرکتی میلیمتری، طوری که دختربچه را بیدار نکند، در کیفش را باز کرد. سیگار و فندک را بیرون کشید. بعد با همان دقت قبل، خیلی آرام، شبیه حرکت فضانوردان روی ماه، سیگاری از پاکت درآورد و به سمت دهانش برد. فندک را به اندازهای که موهای بچه را، که تا زیر چانهاش میرسید، تهدید نکند بالا گرفت و با اندکی بالا گرفتن چانهاش سیگارش را آتش زد. در حالی که به سقف و لامپهای زرد و کثیف قطار، که در تمام طول شب خاموش نمیشدند، خیره شده بود، اولین دود سیگارش را بیرون داد.
درست همان لحظه دوست دختر فرات، که هنوز ندیده بودمش، به ذهنم آمد. بعد از راه افتادنمان این اولین بار بود که به او فکر میکردم. همان صدایی که پشت تلفن با ناز و عشوه صحبت میکرد، صدایی که بهنظرم کاملاً بیخاصیت بود...