آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 18
دوست نداشتم 0

جایی که ماه نیست

امتیاز محصول:
(2 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
148814
شابک:
9786007141434
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
رمان خارجی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1398
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
296
شماره چاپ:
4
طول:
21
عرض:
14.8
وزن:
355 گرم
قیمت محصول:
380,000 ریال
موجود نیست
درباره جایی که ماه نیست :

ناتان فایلر برای این کتاب علاوه بر جایزه کتاب سال کاستا، عنوان بهترین نویسنده اثر داستانی انگلیس را در سال ۲۰۱۵ کسب کرده است. جایزه کتاب «کاستا» یکی از معتبرترین و مشهورترین جایزه های ادبی در انگلستان است که کتاب ها و نویسندگان مطرح در انگلستان و ایرلند بر اساس این جایزه شناخته می شوند و برای تجلیل از قدرت لذت بخشی کتاب اهدا می شود. این کتاب در انگستان با نام «شوک سقوط» منتشر شده است. 

«جایی که ماه نیست» داستان شیدایی های یک کودک است که با شیوه ای بسیار خواندنی و با استفاده از فرم های متنوع نوشته شده است.

در «جایی که ماه نیست» متیو هومز و برادر بزرگترش در میانه یک سفر تفریحی نیمه شب دزدکی بیرون می روند اما تنها متیو به خانه بازمی گردد. ۱۰ سال بعد، متیو برای مخاطب رمان تعریف می کند که راهی پیدا کرده تا برادرش را برگرداند. در این رمان آنچه به صورت داستان پسری گم شده آغاز می شود رفته رفته تبدیل می شود به داستان مرد شجاعی که مشتاقانه می کوشد بفهمد آن شب و در سال های بعدش چه بر سر خود و خانواده اش آمد.

این رمان بدون هراس از نگاه به کنج تاریک دل مخاطبانش، قدرتی را نشان او می دهد که ریشه در پایداری و عشق دارد. از سوی دیگر این رمان با شیوه ای بسیار خواندنی و با استفاده از فرم های متنوع نوشته شده است و به همین دلیل تا کنون به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است.

در بخش های از رمان «جایی که ماه نیست» می خوانیم:

راستش باید بگویم آدم خوبی نیستم. گاهی سعی می کنم که باشم، ولی اغلب نیستم. برای همین وقتی نوبتم شد که چشم هایم را ببندم و تا صد بشمارم، تقلب کردم. همان جایی ایستادم که هرکس نوبتش می شد، باید می ایستاد و می شمرد. کنار سطل های بازیافت، بغل دست مغازۀ فروش منقل های یک بارمصرف و میخ یدکی چادر و نزدیک آنجا که تکه چمن کوچکی است که زیادی رشد کرده و پشت شیر آبی قایم شده است.

بماند که یادم نمی آید آنجا ایستاده باشم. نه، واقعاً. همیشه جزئیات این چنینی را به یاد نمی آوری، مگر نه؟ یادت نمی آید آیا کنار سطل های بازیافت بوده ای یا بالاتر توی مسیر، نزدیک ردیف دوش ها و آیا واقعاً شیر آب آن بالا هست یا نه...