آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 20
دوست نداشتم 0

پنلوپیاد

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
135667
شابک:
9789641854142
انتشارات:
موضوع:
ادبیات
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1394
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
247
وزن:
310 گرم
قیمت محصول:
330,000 ریال
موجود نیست
درباره پنلوپیاد :

درباره کتاب:

حالا که بقیه کم آورده اند، نوبت من است تا کمی قصه ببافم. این را به خودم مدیونم. مجبور شدم کمی روی خودم کار کنم تا بتوانم این کار را بکنم: قصه گویی هنر پستی است. پیرزن ها، گداهای ولگرد، آوازخوانان کور، نیمچه خدمتکارها و بچه ها که کلی وقت برای تلف کردن دارند پی این حرف ها هستند. زمانی اگر ادای نقال ها را درمی آوردم و به من می خندیدند ـ هیچ چیز مضحک تر از اشراف زاده ای نیست که دوروبر هنر بپلکد ـ اما حالا کی دیگر به نظر مردم اهمیت می دهد؟ نظر مردمِ این پایین؛ نظر این سایه ها، این پژواک ها. پس من ریسمان خودم را می ریسم.

در روایت هومر از اودیسه، پِنِلوپه ــ  زن اودوسِئوس و دخترعموی هلن زیبای ترواــ زنی ذاتاً وفادار به تصویر کشیده شده و طی سالیان قصه ی او درسی عبرت آموز بوده است. پِنِلوپه که در زمان رفتن اودوسِئوس به جنگ تروا پس از ربوده شدن هلن بیست سال تنها می ماند، به رغم شایعات درباره ی رسوایی اش گلیم خود را از آب بیرون می کشد؛ او هم زمان هم سلطنت ایتاکا را حفظ می کند هم پسر سربه هوایش را بزرگ می کند و هم صدها خواستگارش را پس می زند. هنگامی که اودوسِئوس بالاخره پس از تحمل مشقت های بسیار ــ  مغلوب کردن هیولاها و هم خوابگی با ایزدبانوان ــ به خانه بازمی گردد خواستگارهای او و ــ  به طرز عجیبی ــ دوازده تن از ندیمگان او را می کشد.
مارگارت اتوود چرخشی جدید و بدیع به این قصه ی باستانی  می دهد و تصمیم می گیرد روایت را به پِنِلوپه و دوازده ندیمه ی سربه دارش بسپارد و بپرسد: »چه شد که ندیمگان به دار آویخته شدند و پِنِلوپه واقعاً چه کرد؟» در بازگویی درخشان و بازیگوشانه ی اتوود، این قصه همان قدر خردمندانه و مشفقانه است که به یادماندنی و همان قدر سرگرم کننده است که تشویش برانگیز.
او با ذوق و لطافت طبع از قصه گویی و استعداد شاعری که خود به آن مشهور است بهره می جوید، به پِنِلوپه زندگی و واقعیتی تازه می بخشد و پاسخی برای یک معمای باستانی پیش رو می نهد.

اساطیر قصه هایی جهانی و بی زمان اند که زندگی ما را منعکس می کنند و شکل می دهند ــ آن ها به آرزوها، بیم ها و شور و شوق های ما می پردازند و روایت هایی پدید می آورند که معنای انسان بودن را به ما یادآوری می کند.

رمان مارگارت اتوود بازنویسی از اودیسه است که عمدتاً از زاویه ی دید پنلوپه روایت می شود. پنلوپیاد را بازگویی یک اسطوره معرفی کرده اند، اما کاملاً این طور نیست. قصه ی بازگشت اودوسئوس از جنگ تروا به خانه واجد شرایط یک اسطوره است، اما اگر اسطوره قصه ای باشد که نیرو و طنین صدایش را مدیون جزئیات و زبان هر یک از نسخه هایش باشد اودیسه این گونه نیست. پنلوپیاد نه دقیقاً در پاسخ به اسطوره ی اودوسئوس، که در پاسخ به اودیسه نوشته شده است.

یکی از دلایل طرحی نو درانداختن در اثری قدیمی این است که چیزهایی که در طول زمان برای خوانندگان بدیهی می شود و چیزهایی که نیاز به توضیح دارند، تغییر می کنند. خواننده ی مدرن اودیسه ممکن است از خود بپرسد در ذهن پنلوپه چه می گذشته وقتی بیست سال فرمان بردارانه برای همسرش صبر می کند تا به خانه بازگردد و می بافد و می گرید و خواستگارها را می تاراند. اتوود در ستایشی خطاب به پنلوپه از فصل بیست وچهارم اودیسه ی هومر مدد می جوید:

...ای اودوسئوس مکار! تو عجب مرد خوش اقبالی هستی که زنی با فضایلی چنین برجسته نصیبت شده! چه قدر پنلوپه ی بی همتای تو، دختر ایکاروس، وفادار بود! چه وفادارانه خاطره ی شوهرش در جوانی را حفظ کرد! شکوه پاکدامنی او طی سالیان محو نخواهد گشت، اما خدایانِ بی مرگ به افتخار پنلوپه ی وفادار نغمه ای زیبا برای گوش های میرا ساز خواهند کرد.
نکته ی چشمگیر در رابطه با این نقل قول ــ که با آن که اتوود این را نمی گوید، از روح آگاممنون در هادس است ــ این است که  نه خطاب به خود پنلوپه که خطاب به اودوسئوس است؛ همه چیز مربوط به اوست نه پنلوپه. جهان اودیسه جهان مردانه است. پنلوپه در پنلوپیاد شانس این را می یابد که قصه را از منظر خودش روایت کند. به هر روی، یکی از کارکردهای ادبیات صدابخشیدن به بی صدایان است و این می تواند شامل شخصیت های سایر آثار ادبی نیز بشود.

روایت پنلوپه چنین آغاز می شود: «حالا که مرده ام همه چیز را می دانم. این همان چیزی است که همیشه آرزو می کردم اتفاق بیفتد» ــ احتمالاً وقتی زنده بوده ــ «اما همچون خیل آرزوهای دیگرم این هم به حقیقت نپیوست.» صدایی که اتوود به پنلوپه می بخشد مدرن، واقع بین، هوشمندانه، بامزه و از قید و بند اوهام رهاست: «هرازگاهی مه کنار می رود و می توانیم نگاهی به دنیای زنده ها بیندازیم. مثل این است که شیشه ی کثیف پنجره را پاک کنی و فضایی برای تماشاکردن درست کنی. گاهی حصار محو می شود و می توانیم برویم گردش. آن موقع است که هیجان زده می شویم و کلی جیغ وداد می کنیم.» این رمان چنین گردشی است، خواه بدون جیغ و داد. راوی نه در جهانی که در آن زیسته وجود دارد  نه در جهان ما، بلکه در برزخی در میانه ــ جایی آرمانی که از آن جا قصه اش را تعریف کند. این روایت بین خاطرات او از زندگی خودش روی زمین و مواجهاتش در هادس با ارواح کسانی که زمانی می شناخت، در حرکت است.
 

 

برچسب‌ها: