کلکسیونر چشم (تریلر روانشناختی)
در بخشی از فصل نخست این کتاب که در انتهای این رمان روایت شده است، می خوانیم:
«دیگر دیر بود، برای این سوال که چطور می توانم این واقعه مرگبار را در
این لحظات تحت کنترل داشته باشم، آن هم درست وقتی که یک کوکتل از داورهای
ضد افسردگی و آرام بخش بهم خورده بودم و نمی توانستم افکرارم را متمرکز
کنم.
آلینا تا به حال درباره استعدادش در پیشگویی به طور مفصل با کسی صحبت
نکرده بود. در آن وضعیت درهم و بر هم شاید آن فرصت خوبی بود که او جزئیات
منحصر به فرد رویاهاش و گذشته را به خاطر بیاورد. اولین رویاش مربوط به
تصادف رانندگی با راننده مست بود. او گفت خودش را که روی آسفالت خیابان
نشسته می بیند، اما چرا آلینا باید تنها دختری باشد که راننده مست او را
زیر می گیرد؟
کور، ما آنقدر کور بودیم.
از خیابان گرونا تا رودر دورفربلیک با ماشین معمولاً چهل و پنج دقیقه طول
می کشد. من آن را در عرض ده دقیقه طی کردم با وجود اینکه خیلی دیر شده بود.
گردنش را شکستم. شبیه شکستن تخم مرغ بود. او بلافاصله مرد.»